این روزها
چند شب پیش ساعت 5ونیم صبح دیدم صدای هق هق میاد سراسیمه از خواب پریدم رفتم اتاقت دیدم نیستی رفتم تو حال نبودی برگشتم اتاق خودمون نبودی فریاد زدم ابوالفضل کجایی باباجون هم بیچاره سراسیمه از خواب پرید دیدم شورت و شلوارت افتاده دم دشتشویی در دستشویی رو باز کردم دیدیم جیش داشتی رفتی دستشویی کارت رو کردی ولی به جای اینکه من رو صدا کنی گریه میکردی عزیزم نمیدونی چه حالی شدم بردم پیش خودم خوابوندمت . صبح ها هم که طبق معمول میایی اتاق ما پنجشنبه صبح اومده بودی و طبق عادت همیشگی با دستت دهن من رو میگرفتی خلاصه دیگه بیدار شدیم باباجون هم که خونه بود میخواستم از جام پاشم نمیذاشتی میگفتی باید بخوابی پیشم من هم دهنت رو بگیرم من که کلافه شده بودم و احساس...
نویسنده :
منا
14:17